خبرگزاری مهر، گروه بین الملل-جواد حیران نیا: لیبرالیسم از جمله نظریه های روابط بین الملل است که بر سازمانهای بین المللی و حقوق بین الملل تأکید ویژه دارد.
این نظریه که ریشه در آثار و آرای «امانوئل کانت» دارد تحقق صلح جهانی را از رهگذر نهادینه شدن حقوق بین الملل و سازمانهای بین المللی(منطقه ای) می بیند و بر این اعتقاد است از آنجا که سرشت انسان «خوب» است بر خلاف واقعگرایان(رئالیستها) می توان به صلح جهانی دست یافت.
لیبرالها که از نظریه پردازان پیشتاز در روابط بین الملل هستند در دهه های اخیر سیری تاریخی و تکاملی خود را طی کرده اند. این نظریه در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم در قالب نظریه های همگرایی، «نظریه وابستگی متقابل»، نهادگرایی نئولیبرال (نئولیبرالیسم) ظهور و بروز پیدا کرده است.
در قالب نظریه های همگرایی شاهد ظهور نظریه های کارکردگرایی و نوکارکردگرایی هستیم. در واقع با آشکار شدن ناتوانی دولتها در تامین امنیت رفاهی جامعه، بیان مطالبات مردم نسبت به حکومتها روز به روز اضافه تر می شود.
گروهی از دانشمندان با عدول از بدبینی فلسفی واقعگراها و روی آوری به خوش بینی فلسفی، در اندیشه یافتن راه حل مناسب برای امنیت شهروندان و جلوگیری از بروز جنگ مجدد و ویرانی بوده اند. اولین مدل وصف و تفسیر تحولات جدید از آن صاحب نظران همگرایی است که حدود دو دهه در مورد همکاری میان دولتها به بحث پرداختند.
دیوید میترانی به عنوان یکی از متقدمان نظریه کارکردگرایی(همگرایی)، همکاری فراملی را برای حل مسائل مشترک ضروری می دانست وی یادآور شد که همکاری در یک بخش می تواند به سایر بخش ها تسری یابد. بر این اساس هر چه دولتها به صورت عمیق تری وارد فرایند همگرایی شوند بهای دور ماندن از همکاری بیشتر رو به افزایش خواهد گذاشت.
از نظر محققانی مانند ارنست هاس(نوکاکردگرایی) نهادهای بین المللی و منطقه ای همتای ضروری دولتهای مستقل بودند که ظرفیت شان برای ادامه هدف های رفاهی رو به کاهش گذارده بود. کارهای افرادی نظیر هاس و میترانی انگیزه های لازم را برای همکاری نزدیک تر میان دولت های اروپایی فراهم آورد که یکی از نتایج آن ایجاد جامعه فولاد و ذغال در اروپا در سال ۱۹۵۲ میلادی بود. در واقع اتحادیه اروپا یکی از مصادیق موفقیت نظریه نوکارکردگرایان و نظریه همگرایی(لیبرالیسم) بود. در واقع طی شدن روند همگرایی از جامعه زغال به اتحادیه اروپا به نوعی تأییدی بر نظریه نوکارکردگرایی از جمله اصل تسری(spill over) است که نشان از تسری همگرایی به سایر حوزه ها است.
در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، بر اثر ناکامی نظریات همگرایی، تمایل نظریه پردازان نسبت به نظریه نوکارکردگرایی کاهش یافت و نا امیدی و یاس از کارایی و مطلوبیت نوکارکردگرایی باعث پردازش نظریه وابستگی متقابل شد. نظریه پردازان وابستگی متقابل سعی کردند همگرایی را در قالب وابستگی متقابل جهانی توضیح دهند.
اصول این نظریه و گستره آن متفاوت از نظریه همگرایی بود و توسعه و محدوده وابستگی متقابل محدوده خاصی نداشت. بطوریکه از بطن نظریه وابستگی متقابل نظریه رژیم ها ایجاد شد. در حقیقت نظریه پردازان وابستگی متقابل معتقد بودند در شرایط وابستگی متقابل، رژیم ها برای تنظیم روابط بین دولتها شکل می گیرند. در واقع در یک وضعیت بی نظم که حکومت مرکزی وجود ندارد تا اصول و قواعد رفتاری را ایجاد کند، رژیم های بین المللی، که در برگیرنده ترتیبات، قواعد، هنجارها و نهادهای تنظیم کننده روابط بین دولتها هستند، برای انجام این کار شکل می گیرند. رژیم های بین المللی از مصادیق همکاری بین المللی محسوب می شوند.
به عبارت دیگر، نظریه رژیم ها برای پرداختن به موضوع همکاری های بین المللی و نهادسازی در یک نظام بی نظم متشکل از کشورهای دارای حاکمیت که در تلاش اند تا منافع و قدرت شان را به حداکثر برسانند ارائه شد. بنابراین، نظریه رژیمها منجر به ارائه نظریه نهادگرایی نئولیبرال شد. البته نظریه رژیم ها به طور قابل توجهی توسط نئولیبرالها تعدیل و اصلاح گردید. به طور کل می توان گفت سلف بلافصل نهادگرایی نئولیبرال، نظریه رژیم های بین المللی است که خود ریشه در نظریه وابستگی متقابل دارد.
اگرچه نظریه کارکردگرایی از حیث تئوریک و نظری همانگونه که اشاره شد با شکست مواجه شد اما اتحادیه اروپا از مصادیق موفقیت این نظریه بود. خروج بریتانیا از این اتحادیه و معکوس شدن روند همگرایی که نشان از قدرت روز افزون ملی گرایی است را می توان شکست نظریه نوکاکردگرایی تلقی کرد.